جواب معرکه
روزی روزگاری در یک روستای کوچک، دو برادر به نامهای امیر و علی زندگی میکردند. امیر، برادری بزرگتر و ثروتمندتر بود که خانهای بزرگ و بامی وسیع داشت. علی، برادری کوچکتر بود که زندگی سادهتری داشت و بامش کوچک و کاهگلی بود.
یک روز زمستانی، برف شدیدی در روستا بارید. همه به خانههای خود پناه بردند و فقط صدای برف که بر روی بامها میافتاد به گوش میرسید. امیر از پنجره به بیرون نگاه کرد و دید برف چقدر بر روی بامش انباشته شده است. او ابتدا خوشحال شد، زیرا فکر میکرد این برف به زمینش آب میدهد.
اما با گذشت زمان، برف بیشتر و بیشتر جمع شد و بام بزرگ او به شدت فشار را تحمل کرد. امیر نگران شد، زیرا میدانست اگر این برفها پاک نشود، ممکن است بامش شکست.
در مقابل، علی با بام کوچکترش در آرامش بیشتری بود. برف روی بامش کم بود و در عین حال توانسته بود آن را به راحتی پاک کند. علی با مشاهده نگرانی برادرش، به او گفت: 'هر که بامش بیش، برفش بیشتر!' و به او یادآوری کرد که هرچه مسئولیت و داشتههای ما بیشتر باشد، بار سنگینتری نیز بر دوش خواهیم داشت.
امیر از گفتههای علی عبرت گرفت و تصمیم گرفت مسئولیت بیشتری نسبت به داراییهایش بپذیرد. او به یاد داشت که مدیریت و مراقبت از آنچه داریم، مهمتر از خود آن چیزهاست.
از آن روز به بعد، برادران یاد گرفتند که زندگی هر کسی به اندازه وسعت بامش، چالشها و مسئولیتهایی را به همراه دارد. ❄️🏠✨